گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
ماهنامه موعود شماره 15
در آستان جانان







- سلام بر تو اي الهه عشق، اي آفتاب حجله?نشین، اي عصاره ولایت و اي ذخیره امامت! سلام بر تو که بر اریکه دلها نشسته?اي و
بر اقلیم عشق سلطانی. - اي آفتاب حفسن! در اقلیم عشق اگر بر سریر جمال بنشینی، زیبارویان جهان در مقابل شکوه حسن جمالت
به تعظیم آیند و خاك ادب بوسند. زیرا که جمال تو جلوه?اي از جمال یار است و جمال زیبارخان انعکاس ذرّه?اي از جمال
توست و تو اي زیبا صنم، نقاب از عذار اگر براندازي و دنیا به جمال برافروزي، رونق بازار حسن و جمال فروشان یکباره فرو ریزد و
کس یوسف کنعان را به کلافی نخرد. - اي طاووس گلشن عقبی! بر ما خرابه?نشینان گلخن دنیا نظري انداز که کشتی امید ما در
ساحل انتظار به گفل نشسته است. ما به انتظار روزي نشسته?ایم که تو بیایی. - چه باشکوه است نقطه آغاز آمدنت. روزي که
سیصد و سیزده ستاره نورانی گفرد آفتاب رخت گَردند. - روزي که تو می?آیی و بر سبز گل می?نشینی، شمیم دلنشین کلامت و
عطر گلستان جمالت، جهان را رشک باغ جنان خواهد کرد. آسمان عطر خدا گرفته و در باغ جهان گلها همه نرگس خواهد گشت.
بذر صفا در کویر تشنه دلها روئیده و ایّام، همه آدینه خواهد شد. - دلسوختگان وادي عشقت، دشتهاي طلب و معرفت و عشق را
نَوَردیده و بر آستانه فنا رسیده?اند. بر ما تشنگان وادي حیرتت، جرعه?اي از ساغر مهر تو عین بقاست. ما باده?پرستان میخانه عشق
در انتظار پیمانه?اي از دست دلبریم. - اي کعبه مقصود! قفل دل بر ضریح چشمان تو بسته?ایم و مبتلاي درد جنون و عذابیم. از
صفحه 45 از 63
خمار چشم تو بیماریم و در دام زلف تو گرفتار. از لهیب عشق تو بیقراریم و بر کمند مهر تو دچار. - عمري در سراپرده عزلت در
حسرت دیدارم و از هجر تو بیمار. در بستر بیماري جز یاد تو درمانی نیست و در گوشه تنهایی جز نام تو یاري. مفهر عشق تو بر دلم
نشانه اعتبار است و تاج عزّ بندگی بر سرم نشانه افتخار. کوچه?هاي شهر دل به انتظار مقدمت آذین کرده و بر آستان در نشسته?ام.
را از قاموس حیات پاك » انتظار « - و باز سر بر آستان تو نهاده و به انتظار آمدنت، در انتظار می?مانیم تا روزي که تو بیایی و واژه
کنی! به امید آن روز. رضا قاسم?زاده - هادیشهر
عروس باغف سیب
که در » محمد « . مریم ضمانتی?یار آفتاب گرم تابستان بشدت می?تابید و باغ سیب زیر درخشش آفتاب از همیشه زیباتر شده بود
نزدیکی باغ سیب روي زمین کوچک کشاورزي?اش کار می?کرد، خسته، قد راست کرد. بیل را در خاك فرو برد و با دستمالی
که بر گردن بسته بود، عرق پیشانی?اش را پاك کرد. آفتاب به آخرین حدّ از گرماي ظهر رسیده بود. دست از کار کشید و به
طرف جوي آبی که از کنار مزرعه?اش می?گذشت، رفت. آستینهایش را بالا زد و وضو گرفت و زیر سایه درخت تنومندي که
کنار آب بود، قامت به نماز بست. خنکاي آب جویبار و حلاوت نماز، خستگی را از تنش برد. نمازش را که خواند روي علفهاي
نرم کنار آب نشست تا نان و پنیر و سبزي را که مادرش در دستمالی پیچیده بود بخورد. ناهار ساده?اش را با اشتها خورد و بلند شد
تا دوباره آبی به صورتش بزند و براي کار در گرماي مزرعه آماده شود. هنوز دستش را در آب فرو نبرده بود که سیب سرخی
به آب عروسف افتاده است و درختان باغ او آنقدر » سید « غلت?زنان در آب به سویش آمد. با خودش فکر کرد حتماً از باغ سیب
سیب دارند که اگر یک سبد پر از سیب هم از دست کارگري به آب بیفتد، اعتنا نمی?کند. این فکر که از ذهنش گذشت، دست
به آب برد و سیب را گرفت و آن را به صورتش نزدیک کرد. حس کرد با نان و پنیر سیر نشده و سیب را با اشتها خورد. سیب ترد
و شیرینی بود و خوردنش مطبوع و گوارا. اما همینکه تمام شد، ناگهان از خودش پرسید: محمد! صاحب این باغ و درختانف سیب،
راضی بود تو سیبش را بخوري؟ از صبح توي گرما عرق ریختی و بیل زدي تا یک لقمه نان حلال براي خودت و پدر و مادر پیرت
به دست آوري، آن وقت... این فکر او را از جا کند. سفره خالی نان و پنیرش را کنار درخت گذاشت و به سوي باغ سیب به راه
افتاد. از فراز پرچین باغ می?شد سرشاخه?هاي درختان سبز را دید که غرق سیب بودند و کارگران با سبدهاي بزرگ مشغول سیب
چینی. فکر کرد حتماً از دست یکی از همینها سیبی به آب افتاده است. به طرف در چوبی باغ به راه افتاد. سید دورتادور باغش را
دیوار کشیده بود و این مسأله، دلهره محمد را بیشتر کرد. چرا که فکر کرد اگر سید راضی بود که مردم سیبهایش را به همین راحتی
بخورند که دور باغش دیوار نمی?کشید. به در باغ که رسید، در زد. کارگري در را باز کرد. خسته به نظر می?رسید و یک سبد پر
از سیب سرخ و تازه در دست داشت. محمد سلام کرد و گفت: خدا قوت! با صاحب باغ کار دارم. کارگر از جلوي در کنار رفت و
گفت: بیا تو! آقا سید آنجاست، انتهاي باغ. باید نمازش تا حالا تمام شده باشد. محمد پا به باغ گذاشت. سالها همسایه این باغ بود و
تا به حال وارد آن نشده بود. در برابر مزرعه کوچک و زمین زراعی او، این باغ سیب، بهشتی زیبا و پرنعمت بود. تا چشم کار
می?کرد ردیف درختان سیب بود و کارگران سیب?چین که حالا براي نماز ظهر دست از کار کشیده بودند و سبدهاي پر از سیب
را تحویل سرکارگر می?دادند و براي وضو به سمت نهر آبی که از وسط باغ می?گذشت می?رفتند. کوهی از سیب سرخ کنار باغ
روي هم انباشته شده بود. یک لحظه از دل محمد گذشت: سید الآن به من می?خندد. می?گوید میان این همه سیب و درختانی که
هنوز غرق میوه?هاي درشت و آبدار است، تو نگران سیب کوچکی هستی که از دست کارگري به آب افتاده و قسمت و روزي تو
شده؟... اما با این همه باید بروم... سایه مطبوع و خنک درختان و بوي خوش سیب جان و روح محمد خسته و تنها را زنده کرده
بود. صداي بلبل از هر گوشه باغ به گوش می?رسید و پروانه?هاي سفید در همه?جا پرواز می?کردند. با دیدن این همه زیبایی در
صفحه 46 از 63
آن باغ با خودش گفت: کاش به جاي بیل زدن بی?حاصل روي آن زمین کوچک و کاشتن یونجه می?توانستم صاحب فقط چندتا
از این درختان سیب باشم. سید این همه درخت داشته باشد و من... و به خودش نهیب زد. محمد! یادت رفت براي چه کاري آمده
بودي! به انتهاي باغ که رسید، دید سید در سایه درختان سیب، بر روي فرش کوچکی نشسته و به تعقیبات نماز مشغول است. با
دیدن محمد، پیش پایش بلند شد. محمد سلام کرد و گفت: قبول باشد. سید جواب سلامش را داد و گفت: قبول حق. خوش
آمدي جوان. خسته نباشی. - دلخسته نباشید سید! مزاحم نمازتان شدم. - نه ابداً. تمام شده بود. داشتم سجاده?ام را جمع
می?کردم. که هستی و چه می?خواهی؟ - نامم محمد است. در همسایگی باغ شما زمین کوچکی دارم که در آن کار می?کنم.
ساعتی پیش تازه ناهارم را خورده بودم که در جوي آبی که از باغ شما می?گذرد و به زمین من می?رسد، سیب سرخی را دیدم.
آن سیب را ناخواسته خوردم. اما... اما بعد پشیمان شدم و... و فکر کردم از کجا معلوم که صاحبش راضی باشد. آمدم تا بپرسم
راضی هستید یا نه و اگر نیستید چه کنم که راضی شوید. حاضرم پول آن را بپردازم یا در ازاي آن هر کاري که شما بگویید بکنم.
حرفهایش که تمام شد، نفس راحتی کشید و منتظر جواب ماند. سید صمیمانه به رویش لبخند زد و گفت: کاش پسري مثل تو
داشتم...! و بعد بی?آنکه به چشمان محمد نگاه کند، سجاده?اش را جمع کرد و یک سبد کوچک پر از سیب را پیش روي او
گذاشت و گفت: نوش جان کن. سیبهایش شیرین و آبدار است. می?گویم برایت غذا هم بیاورند تا کاملًا گرسنگی?ات رفع شود.
محمد شرمنده گفت: نه سید! راضی به زحمت نیستم. باور کنید با همان سیب سیر شدم. اصلًا گرسنگی به این زحمت و مزاحمت
که براي شما پیش آمد رجحان داشت. امیدوارم حلالم کنید. دیگر رفع زحمت می?کنم. سید دست محمد را گرفت و گفت:
کجا؟! - به مزرعه می?روم. هنوز خیلی کار مانده که باید تا غروب انجام بدهم. سید، محمد را وادار به نشستن کرد و گفت: مگر
من گفتم که راضی هستم؟ رنگ از روي محمد پرید. به زانو بر زمین فرود آمد و نالید: از همین می?ترسیدم. سید محکم و آمرانه
گفت: حالا سیبی بخور تا ببینم... - نه... نه نمی?خواهم. بگویید چه کنم تا راضی شوید. سید نگاهش را از محمد دزدید و به
سیبهاي سرخ داخل سبد انداخت و گفت: رضایت من به این سادگی نیست. بالاخره سیب صاحب داشت و تو باید اول
می?پرسیدي، بعد می?خوردي، نه اینکه اول بخوري و بعد بپرسی! محمد در نهایت شرمندگی در خود فرو رفت. دیگر آن همه
زیبایی و صفاي باغ در نظرش جلوه?اي نداشت. فقط دلش می?خواست سید بگوید راضی?ام و او را خلاص کند. اما هیبت نگاه
سید او را وادار به نشستن کرده بود. در حالیکه سید رضایت هم نمی?داد. آمد بگوید: ولی اینهمه درخت و اینهمه سیب، آن وقت
به خاطر یک سیب... اما حرفی نزد. سید اضطراب محمد را که دید گفت: بگو بدانم اهل کجایی؟ محمد همانطور سر به زیر گفت:
که در چند فرسخی اردبیل است. - زندگی?ات با کشاورزي می?گذرد؟ - بله! زمین کوچکی دارم که از » نیار « اهل روستاي
پدربزرگم براي پدرم به ارث رسیده. او دیگر ناتوان شده و نمی?تواند کار کند و من به جاي او کار می?کنم. خانه کوچکی در
هم داریم که پدر و مادر پیرم در آن زندگی می?کنند. تنها فرزند و نان?آورشان منم و کار در مزرعه هم سخت و دشوار » نیار «
است. هر روز صبح براي کار در مزرعه باید چند فرسخ تا اینجا پیاده بیایم و غروب هم خسته به روستایم برگردم... فکر کرد با این
حرفها می?تواند دل سید را به رحم آورد و رضایت او را جلب کند. اما سید با همان نگاه نافذ که دل محمد را می?لرزاند گفت: با
این همه من راضی نیستم! محمد درمانده گفت: بگویید چه کنم که راضی شوید. سید لبخند شیرینی زد و گفت: اینطور که
پیداست ازدواج نکرده?اي. محمد جاخورد: ازدواج؟! نه... - بسیار خوب! شرط حلال بودن آن سیب سرخ این است که تو دختر
مرا به همسري بپذیري! رنگ محمد سرخ شد. سرش را تا می?توانست به زیر انداخت. انتظار داشت سید بگوید بدون مزد برایم کار
کن اما انتظار شنیدن این حرف را نداشت. سید حال و روز محمد را که دید گفت: خب نظرت چیست؟ محمد سر بلند کرد و
گفت: دختر سید بزرگواري چون شما عزیز و محترم است. من هم جوان فقیر و کشاورزي هستم و برایم باعث افتخار است... امّا
فکر نمی?کردم شرط حلال بودن سیب باغ شما، ازدواج با دخترتان باشد... سید سرش را به سوي آسمان بلند کرد و گفت: خدا
صفحه 47 از 63
خودش می?داند که چقدر این دختر برایم عزیز است و تنها فرزند و وارث من است. مادرش را در کودکی از دست داده و من به
خاطر آسایش خاطر او، دوباره همسري اختیار نکرده?ام. در زندگی هیچ چیز کم ندارد جز یک همسر باایمان و پاکدامن و فکر
می?کنم این همسر خوب تویی. چرا که به خاطر شبهه در سیبی که آب به مزرعه?ات آورده، اینگونه مضطرب و پریشان شده?اي
و حلالیّت می?طلبی. پیداست که حلال و حرام خدا را محترم می?شماري و همین براي من بسیار ارزش دارد. پس تو با ازدواج با
دختر من موافقی؟ محمد با شرم و شادمانی، دستهایش را که می?لرزیدند، در هم حلقه کرد تا سید لرزش آنها را نبیند و زیرلب
آهسته گفت: وصلت با دختر شما براي جوان فقیر و غریبی چون من افتخار بزرگی است. سید دست روي دستان محمد گذاشت و
گفت: بسیار خوب! آن سیب سرخ به شرط ازدواج تو با دخترم بر تو حلال است. راضی شدي؟ محمد ناباورانه گفت: عجب سیب
پربرکتی! سید نفس عمیقی کشید و گفت: ولی یک مسأله ناگفته هم هست. دل محمد فرو ریخت: اگر در برابر این همه ثروت که
دختر شما دارد، چیزي از من می?خواهید من دستم تهی است. سید نگاهش را از محمد گرفت و به درختان پر از سیب دوخت و
گفت: نه، من چیزي جز خوشبختی دخترم از تو نمی?خواهم. من همه چیز دارم و بهترین مجلس عروسی را براي تو و دخترم برپا
هم به اینجا بیایند، من در پذیرایی از آنها کوتاهی نمی?کنم. چرا که دختر من، یگانه دختر من، لایق » نیار « می?کنم. اگر همه اهالی
بیش از اینهاست و اینها همه به پاس نعمت وجود تو جوان باایمان و خداترس است. اما... اما مسأله چیز دیگري است. محمد نگران
به دهان سید چشم دوخت. سید دستی به محاسن سفیدش کشید و سکوت کرد. محمد سکوت طولانی سید را که دید گفت:
نمی?دانم چه سرنوشتی در انتظار من است که برداشتن سیبی از آب، دنیاي تازه?اي را به روي من گشوده است. حال از شما
عاجزانه می?خواهم بیش از این مرا در دلهره و اضطراب نگذارید و بگویید مسئله چیست. سید انگار که براي اولین بار پرده از
رازي برمی?دارد، گفت: محمد! دختر یگانه و نازنین من، از نعمت سلامتی کاملًا بی?بهره است!! محمد چشمانش را به چشمان
روشن و نورانی سید دوخت و سید ادامه داد: او نه می?بیند، نه می?شنود، نه حرف می?زند و نه راه می?رود... محمد حس کرد
گفر گرفته است. پوست صورتش از شدت هیجان داغ شده بود. نفس در سینه?اش مانده بود و بالا نمی?آمد. یک لحظه تصور
دختري علیل و نابینا او را بر زمین میخکوب کرد. سید او را به حال خودش رها کرد و بلند شد. محمد حتی توان اینکه با نگاهش
عکس?العملی نشان دهد نداشت. شرط سید در برابر حلال شمردن آن سیب، سنگین?تر از آن بود که فکرش را می?کرد. سید
ابتدا آن همه از ثروت و مکنت دخترش گفته بود تا او را آماده پذیرش این واقعیت سنگین بکند و بعد چنین حقیقت تلخی را بر
زبان آورده بود. محمد با خود اندیشید: به خانه برگردم و به مادر پیرم بگویم به خاطر خوردن یک سیب حرام، کارم به اینجا رسید
که یک عمر پرستار دختري کور و کر و فلج باشم!... واقعاً اگر طرف حساب این معامله خدا بود همین قدر سخت می?گرفت؟!
نه... خدا این همه سختگیر نیست. بخشنده و مهربان است. سید که دید محمد سخت به فکر فرو رفته و هیچ حرفی نمی?زند جلو
آمد و گفت: جوان خیلی توي فکري... محمد سر بلند کرد. دهانش خشک و تلخ شده بود. مزه شیرین آن سیب سرخ به تلخ?ترین
زهرها بدل شده بود. پشیمانی و ندامت از خوردن آن سیب بر جانش پنجه می?کشید. دهانش را باز کرد، اما تلخی و خشکی
دهان، توان حرف زدن را از او گرفته بود. سید که او را سخت مردد و نگران دید گفت: با آنکه تو جوان باایمانی هستی و دخترم را
نیز بسیار دوست دارم اما اصرار نمی?کنم. اگر راضی به این وصلت نیستی، حرفی نیست. فقط بدان که آن سیب را حلالت
نمی?کنم. همین! محمد دست دراز کرد و سیب سرخی را از توي ظرف پیش روي سید برداشت و گفت: تو خودت را جاي من
بگذار. خوردن یک سیب آب آورده، چنین تاوانی دارد؟ می?گویی که دخترت نه می?بیند، نه می?شنود، نه راه می?رود. من
چگونه یک عمر با کسی زندگی کنم که هرگز مرا نخواهد دید، صدایم را نخواهد شنید و در فراز و فرود زندگی، همگام من
نخواهد بود... تو بگو جاي من بودي می?پذیرفتی؟... سید آخرین تیري که در ترکش داشت رها کرد: ولی او صاحب ثروت
هنگفتی است. می?دانی این باغ سیب چقدر ارزش دارد؟ تو بدون زحمت صاحب همه اینها خواهی شد. من وصیت?نامه?ام را
صفحه 48 از 63
نوشته?ام و تمام زندگی?ام را براي دختر و داماد آینده?ام به ارث گذاشته?ام. محمد دردمندانه آهی کشید و گفت: این ثروت به
چه درد من می?خورد، وقتی که همسرم یک عمر با من سخن نگوید، راه نرود و مرا نبیند... نه... قبول کن سید که شرط سنگینی
گذاشتی. سنگین?تر از جرم و گناه من... سید آمرانه گفت: حرف همین، اگر رضایت مرا به خاطر حلال بودن آن سیب
می?خواهی، همین است و به راه افتاد و از محمد دور شد و او را با پریشانی و تردیدش تنها گذاشت. کارگران که ناهارشان را
خورده بودند، دست به کار شدند و سید بی?توجه به حال محمد، به میان آنها رفت و با امر و نهی خودش را مشغول نشان داد.
محمد ناچار بلند شد تا از باغ بیرون برود. در تمام عمرش لقمه?اي حرام نخورده بود. پدرش تا سرپا و سالم بود در زیر آفتاب داغ
مزرعه عرق ریخته بود، دستهایش پینه بسته و کمرش خمیده شده بود و او هم از وقتی به یاد داشت کار کرده بود و حالا... به راه
افتاد. تردید و دودلی به دلش چنگ انداخته بود و حرام بودن سیبی که خورده بود مثل یک حبه آتش درونش را می?سوزاند.
تصور زندگی با دختري علیل و ناتوان هم برایش دردناك بود. او امیدوار بود بتواند همسري جوان و سالم به خانه بیاورد تا در
سالهاي پیري یار و مددرسان مادر و پدر پیرش باشد نه اینکه... آهسته باغ را طی کرد. دیگر آن همه زیبایی در نگاهش هیچ
جلوه?اي نداشت. نگاه پرسشگر و سنگین کارگران باغ آزارش می?داد و بخصوص نگاه غریب سید که او را تا جلوي در دنبال
می?کرد، برایش قابل تحمل نبود. با شتاب از باغ بیرون رفت و در را پشت سرش بست. به مزرعه خودش که رسید بیل را برداشت
تا مشغول کار شود. اما حس می?کرد اصلًا توان بلند کردن آن را ندارد. بیلی که صبح آنقدر تند و سریع در خاك نرم مزرعه فرو
می?رفت، انگار میله?اي سنگین و فولادي بود که در دل سنگ اثر نمی?کرد. بیل را به کناري انداخت و زیر سایه درخت نشست
و بی?آنکه دست خودش باشد اشک از چشمانش سرازیر شد و زیرلب زمزمه کرد: خدایا اگر محمد تنها و بی?پناهت را با سیب
آب آورده?اي امتحان می?کنی، کمکش کن که سربلند از این امتحان بگذرد. تو می?دانی هرگز حرام نخورده?ام و دیگر هم
نمی?خواهم بخورم. تو خودت از دلم خبر داري و می?دانی که ازدواج با آن دختر علیل هم جوانمردي?اي می?خواهد که
می?ترسم نداشته باشم. او گناهی نکرده که به این روز افتاده امّا اگر می?خواهی عمري را با او سرکنم به من جوانمردي و گذشت
عطا کن و اگر تقدیر من به این ازدواج نیست، به دل سید بینداز که از این شرط بگذرد و آن سیب را بر من حلال کند تا من به
××× ... دنبال سرنوشتم بروم... سر بلند کرد و با دیدگانی اشکبار به آبی آسمان چشم دوخت و به آنچه که سید گفته بود اندیشید
غروب، درهم و آشفته، پیاده، راهی روستا شد و تمام راه با خدا حرف زد و اشک ریخت. حس می?کرد در برابر دشوارترین
امتحان زندگی?اش قرار گرفته؛ بر سر دوراهی تردید: اگر با آن دختر ازدواج می?کرد یک عمر رنج به دنبال داشت و اگر به او
پشت می?کرد با مال حرامی که خورده بود، غضب خدا را به جان خریده بود. پا به حیاط خانه گذاشت مادر ادامه در صفحه 78
ادامه از صفحه 47 پیرش را دید که در ایوان نشسته و نماز می?خواند. محمد به جز سلام، هیچ حرفی بر زبان نیاورد. وضو à ك
گرفت و به نماز ایستاد تا کمی آرام شود و مادر و پدرش پی به آشفتگی درونش نبرند. چشمان اشک?آلود و چهره پریشان محمد
در تاریکی بعد از غروب پیدا نبود. اما پدر که نمازش را خوانده بود و سر سجاده ذکر می?گفت، از حرکات محمد فهمید که
حالش مثل همیشه نیست. مادر نمازش را که تمام کرد فانوس را از میخ دیوار برداشت و روشن کرد. در پرتو نور فانوس چهره
محمد آشکارتر نشان می?داد که گریه کرده و پریشان است. نمازش را که خواند بسترش را از اتاق آورد و روي ایوان خانه پهن
کرد تا بخوابد. شب تابستانی روستاي نیار، ستاره?باران بود و محمد هر شب دوست داشت به پشت بخوابد و ستاره?ها را نگاه کند.
اما آن شب فقط زود بسترش را انداخت تا مجبور به جواب دادن به نگاه نگران و پرسشگر پدر و مادرش نشود. شاید اگر دیگر
خواهر و برادرانش در کودکی از بیماریها و فقر جان به?در برده بودند و خانه با حضور آنها این همه ساکت و آرام نبود، اینقدر
آنها روي پلک زدن محمد هم دقیق نمی?شدند. اما فقط او برایشان مانده بود و عزیزشان بود. محمد پشت به پدر و مادر دراز
کشید. مادر دستی به زانوهایش گرفت و به زحمت از جا بلند شد. چادرنمازش را از سر برداشت و بالاي سر او رفت و گفت:
صفحه 49 از 63
محمد چه شده؟ مگر گرسنه نیستی که به رختخواب رفته?اي؟ تازه مغرب بالا آمده. چه وقت خواب است؟ محمد بی?آنکه سر
برگرداند گفت: خسته?ام مادر... گرسنه نیستم... و در دل گفت: همان سیبی که خوردم بس است. همان سیب حرامی که دارد
گوشت تنم می?شود. مادر سر درنیاورد: یعنی چه گرسنه نیستی. از صبح بیل زده?اي و کار کرده?اي و بجز یک لقمه نان و پنیر،
چیزي نخورده?اي. حالا می?گویی گرسنه نیستی؟ پدر که نگران، حرفهاي مادر و پسر را گوش می?داد گفت: محمد از هر کس
بتوانی حالت را پنهان کنی، از من و مادرت نمی?توانی. بیست و سه سال است که صداي نفسهایت هم براي ما آشناست. قلب ما به
صداي قلب تو می?تپد. از ما پنهان نکن. بلند شو بنشین و هرچه در دل داري به ما بگو. هم ما را از نگرانی نجات بده هم خودت را
سبک کن. اگر از من و مادرت کاري ساخته بود، مطمئن باش دریغ نمی?کنیم. اگر هم در گشودن گره از مشکلت ناتوان بودیم،
برایت دعا می?کنیم که دعاي پدر و مادر ناتوانی چون ما در حق فرزند خوبی چون تو حتماً مستجاب است. حرف پدر، دل محمد
را قدري آرام کرد. راهی که پدر نشان داده بود تنهإ؛ راه نجات فعلی او از این وضع پریشان بود. از جا برخاست و به احترام خواسته
پدر و مادر نشست. اشک اما مجالش نداد که حرفی بزند. مادر آشفته با دست چروکیده و لرزانش، اشک را از محاسن سیاه محمد
پاك کرد و گفت: مادرت زنده نباشد تا اشک تو را ببیند. حرف بزن چه شده؟ تو که جوان شاد و خنده?رویی بودي. تو که با
آمدنت به خانه شادمانی می?آوردي. امروز چه بر سرت آمده که اشکت را جاري کرده؟ محمد به زحمت و تنها براي تسلی دل
مادر و پدر بغضش را فرو خورد و گفت: یک عمر به من لقمه حلال دادید و من هم از وقتی جاي پدر را در مزرعه گرفته?ام،
زحمت کشیده?ام و عرق ریخته?ام تا لقمه حلال به خانه بیاورم. مادر نگران پرسید: خب مگر امروز غیر از این بود که گفتی؟ و
پدر به فکر فرو رفت. محمد جواب داد: امروز آب جویبار سیبی از باغ سیب سید به مزرعه آورد و من یک آن فریب شیطان را
خوردم، سیب را از آب گرفتم و خوردم. بی?آنکه فکر کنم آیا صاحب آن راضی است یا نه. پدر نگاهش را به چشمان
اشک?آلود محمد دوخت و گفت: محمدم! این که غصه ندارد. به باغ می?رفتی و رضایت صاحب سیب را جلب می?کردي. حتی
اگر قرار بود پول سیب را بدهی یا حتی بدون مزد برایش کار کنی. - رفتم پدر... رفتم و همه اینها را که گفتی گفتم. اما او شرطی
براي رضایت گذاشت که... محمد از ادامه توضیح ماجرا بازماند. جرأت ابراز نداشت و مادر دل?نگران دو دستش را بر روي
زانوهاي محمد گذاشت و التماس کرد: جانم را به لب نرسان مادر، بگو شرط سید چه بود؟ محمد براي نجات مادر از آنچه خودش
کشیده بود تا سید شرط را گفته بود، گفت: - شرطش این بود که با یگانه دخترش، وارث همه ثروت و باغ بزرگ سیبش ازدواج
کنم! نگاه مادر درخشید و پدر خندید: و تو نگران همین مسأله شدي؟ محمد سر به زیر انداخت و گفت: خدا می?داند که
خوشحالی عالم را به دلم هدیه کرد. اصلًا باورم نمی?شد اینطور راحت، خدا در رحمتش را به رویم گشوده و او خودش پیشنهاد
این وصلت را داده اما... مادر نالید: باز که گفتی اما... محمد به زحمت آب دهانش را فرو داد و گفت: دختر سید نه می?تواند
بشنود، نه می?بیند و نه راه می?رود. یعنی پاره?اي گوشت است و ناتوان از انجام جزئی?ترین امور زندگی. و سید به من گفت که
وصیت?نامه?اش را هم نوشته و تمام ثروتش را براي او به ارث گذاشته. اما همه اینها یک طرف و ترس من از خودم طرف دیگر.
می?ترسم براي زندگی با چنین دختري که نور چشم و همه زندگی سید است، آن همت، جوانمردي و گذشت را نداشته باشم و
در میانه راه یا در همین ابتدا بمانم... حالا من مانده?ام و شرط حلال بودن آن سیب که چنین وصلتی است. محمد سکوت کرد و
مادر و پدر به هم نگاه کردند. صورت محمد در پرتو نور فانوس، معصوم?تر از همیشه شده بود و چقدر این چهره براي آن دو پیر
ناتوان، عزیز و دوست داشتنی بود و ناتوانی از کمک کردن به او در این شرایط زجرآور. مادر نتوانست تاب بیاورد و گفت: - فردا
با تو می?آیم. به پاي سید می?افتم و از او می?خواهم از گناه تو درگذرد و آن سیب را بر تو حلال کند و دخترش را به خدایی
بسپارد که او را اینگونه آفریده است تا هرطور که مقدر است زندگی?اش را ادامه دهد و تو را هم با سرنوشت خودت رها کند.
پدر ناله کرد: زن چه می?گویی؟ مگر تو می?توانی چند فرسخ راه تا مزرعه را با این پاهاي دردمندت پیاده برویی؟ اگر هم بروي
صفحه 50 از 63
مگر می?توانی سید را راضی کنی. آن سیب مال او بوده و حق دارد هرطور که دوست دارد تصمیم بگیرد. مادر با گریه گفت:
التماسش می?کنم و به جدش او را سوگند می?دهم. محمد با غرور مردانه اشکهایش را پاك کرد و بلند شد و به ستون ایوان تکیه
داد و گفت: نه مادر... نه... نیازي به التماس و سوگند نیست. گناهی مرتکب شده?ام و مجازاتش را هم خودم باید ببینم. اما پدر...
برگشت و به پدر که مستأصل او را نگاه می?کرد، خیره شد: تو گفتی اگر کاري از دستتان ساخته نبود، دعایم می?کنید... حال
وقت دعاست... دعایم کنید تا از این امتحان بگذرم... اگر سربلند از این امتحان نگذرم، زحمت یک عمر شما و خودم به باد رفته
است. سکوت بر سرشان سایه گسترد. این دوراهی انتخابی که محمد بر سر آن سرگردان مانده بود، دوراهی دشوار و سختی بود...
تمام شب خواب از چشمان محمد رفته بود و او چشم از آسمان و ستاره?ها برنمی?داشت. ساعتی بعد از نیمه?شب، ماه هم طلوع
کرد و مهتاب حیاط کوچک خانه را روشن کرد. پدر و مادر هم هر دو در زمزمه و ذکر بودند. هر انتخابی که محمد می?کرد آخ
علی علیه السلام در قرآن
- علی آنکه جانش را با خدا معامله کرد یکی از آیاتی که به تصریح بسیاري از مفسران شیعه و اهل سنت در شان امیر مؤمنان علی،
علیهالسلام، نازل شده آیه شریفه زیر است: و من الناس من یشري نفسه ابتغاء مرضات الله والله رؤف بالعباد . ( 1) کسی دیگر از مردم
براي جستن خشنودي خدا جان خویش را فدا کند . خدا بر این بندگان مهربان است . قدر مسلم آن است که این آیه اشاره به واقعه
لیلۀ المبیت دارد ;یعنی شبی که علی، علیهالسلام، براي حفاظت از جان رسول اکرم، صلیالله علیهو آله، در بستر آن حضرت خوابید »
کشف الغمۀ به نقل از ابناثیر در مورد شان نزول این آیه » تا ایشان بتوانند به سلامت از مکه به مدینه هجرت کنند . اربلی در
این آیه درباره علی، علیهالسلام، نازل شده و آن هنگامی بود که پیامبر، صلیالله علیهو آله، [به مدینه] هجرت کرد و علی » : مینویسد
را در خانه خود در مکه نگه داشت و به او امر کرد که در بستر ایشان بخوابد و صبح هنگام امانتهاي مردم را به آنها برگرداند .
خداوند عزوجل به جبرئیل و میکائیل فرمود: من شما دو نفر را برادر قرار دادم و عمر یکی را از دیگري طولانیتر ساختم، حال
کدامیک از شما حاضر است که [جان خود را] در حق برادرش ایثار کند؟ آن دو [در پاسخ] زنده ماندن را برگزیدند [و حاضر به
ایثار نشدند] . پس خداوند به آنها وحی کرد که آیا شما نمیخواهید مانند علیبن ابیطالب باشید؟ بین او و محمد [پیمان] برادري
برقرار کردم پس علی در بستر محمد خوابید تا جان خود را فداي او کند و زندگیاش را نثار او نماید ;پس به سوي علی نازل
شوید و او را در برابر دشمنانش حراست کنید . پس آن دو به سوي علی شتافتند و در حالی که جبرئیل بر بالاي سر او و میکائیل
پایین پاي او ایستاده بود، او را محافظت کردند و جبرئیل در همان حال میگفت: آفرین بر تو، آفرین بر تو اي زاده ابوطالب چه
خصائص سید رضی نیز در همین زمینه روایتی » کسی مانند تو میشود . خدا در برابر فرشتگان به تو مباهات کرد . ( 2) در کتاب
نقل شده که بسیار شنیدنی است ;او مینویسد: ابنکواء به امیر مؤمنان، علیهالسلام، گفت: در ماجراي پیامبر و ابوبکر که خداوند
یکی از آن دو به هنگامی که در غار بودند به رفیقش میگفت: اندوهگین مباش، خدا با ماست تو کجا » : دربارهاش میفرماید
بودي؟ امیر مؤمنان، علیهالسلام، در پاسخ فرمود: واي بر تو اي ابنکواء من در آن زمان در بستر رسول خدا، صلیالله علیهو آله، و در
زیر بردي [جامهاي] که پیامبر بر من کشیده بود آرمیده بودم ;مردان قریش که متوجه خروج پیامبر خدا، صلیالله علیهو آله، [از مکه]
نشده بودند، در حالیکه در دستان آنها گرزهایی خاردار بود به سوي من هجوم بردند و با آنچه در دست داشتند به زدن من
پرداختند . [از شدت ضربات آنها] تمام بدن من تاول زد ... سپس تصمیم به کشتن من گرفتند . اما یکی از آنها گفت: امشب او را
نکشید، فعلا رهایش کنید و به دنبال محمد روان شوید . آنها مرا با زنجیر بستند و در اتاقی زندانی کردند . در این هنگام ندایی از
سوي خانه خدا بلند شد که گفت: اي علی! [با شنیدن این صدا] درد من آرام شد و تورم بدنم برطرف گشت . بار دیگر صدایی
شنیدم که میگفت: اي علی! این بار زنجیر پاهایم گشوده شد . دوباره صدایی برخاست که میگفت: اي علی! در این هنگام در
صفحه 51 از 63
2 . کشف الغمۀ فی معرفۀ الائمه، ص 91 ، به . گشوده شد و من از آن اتاق خارج شدم ... ( 3) پینوشتها: 1 . سوره بقره ( 2)، آیه 207
44 - 3 . همان، ص 43 . 41 - نقل از: المجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، ج 36 ، ص 40
در لباس پاسبانی ...
علامه طباطبایی براي یکی از شاگردان خود حکایتی بدین شرح نقل کرده است: در ایامی که از نجف بازگشته و در تبریز به سر
میبردم در یکی از روزها از طرف مرحوم زنوزي قاصدي آمد و مرا احضار کرد، چون خدمت ایشان رسیدم فرمود: فلانی ماجرایی
پیش آمده که در کم و کیف آن مبهوتم . چند روز در منزل کار بنایی داشتیم . بنا با شاگردانش مشغول کار بودند، کارهاي دقیق
شاگرد توجهم را جلب کرد، میدیدم کارهایش را بخوبی انجام میدهد و وقت تلف نمیکند . ظهر که استادش براي صرف ناهار
به منزل میرفت در همان محل کار میماند و ابتدا تجدید وضو میکرد و نمازش را در اول وقت میخواند سپس دستمال کوچک
خویش را باز مینمود و غذاي سادهاي را که با خود آورده بود میخورد و بلند میشد و مقدمات کار را فراهم میکرد تا استادش
برسد ووقتی استاد میآمد با تلاش زیادي همراه وي کار را ادامه میداد . در یکی از روزها بنا به وي گفتبرو از همسایه نردبانی
بگیر و بیاور . جوان رفت ولی برخلاف انتظار دیر آمد و لذا هنگام عصر که استادش به خانه رفت، نزد وي رفته و ضمن احوالپرسی
از او پرسیدم درآوردن نردبان انتظار نبود که تاخیر نمایی، چرا دیر کردي؟ جوان کارگر لبخندي زد و گفت: دلیل دیر آمدنم تنگی
کوچه بود و اگر مواظبت نمیکردم ممکن بود دیوارهاي مردم بر اثر برخورد نردبان خراش بردارد! آقاي زنوزي ادامه دادند: از
پاسخ قانع کننده این جوان بیش از پیش متعجب شدم از او پرسیدم: آیا میشود امام زمان، عجلاللهتعالیفرجه، را دید؟ بلافاصله با
حالتی کاملا عادي گفت: بلی اتفاقا این هفته به تبریز تشریف آورده بودند . پرسیدم لباس امام چگونه بود؟ پاسخ داد: به لباس
پاسبانی بودند! مشکل مرحوم زنوزي که سبب حیرت او شده بود همین نکته بود و از این جهت علامه طباطبایی را خواسته بود تا از
او بپرسد چگونه میشود امام زمان به لباس پاسبانی باشند؟ علامه پاسخ میدهد: همه عالم از آن حضرت مهدي، علیهالسلام، است و
لذا براي آن حضرت مکان و یا لباس و شبیه اینگونه مسائل مشکلی ایجاد نمیکند . محمدهادي فقیهی که این داستان را از زبان
علامه شنیده است میگوید: از معظمله درباره صحت این داستان نظرخواهی کردم ایشان فرمودند: قرائن به گونهاي است که قضیه
حقیقت داشته و او از جوانانی بود که امام زمان، علیهالسلام، را میدیده است . سپس علامه طباطبایی افزود: با توجه به اینکه نشانی
نقل از کتاب جرعههاي جانبخش، ص 278 ، نوشته . × . آن جوان را داشتم به سراغش رفتم ولی متاسفانه موفق به یافتنش نشدم
غلامرضا گلی زواره .
با هر مردف آسمانزاد
ناهید طیّبی اگر درهاي آسمان بسته شوند، پنجره?اي به سوي عرش خواهم گشود و مرغک خیال خود را در بوستان عشق پرواز
خواهم داد تا آفرینش را سیر کند و رمز و راز هستی را جویا شود. استادم می?گفت: آمده?ایم تا بدانیم. و من پرسیدم: بعضی?ها
را نمی?شود فهمید و درك کرد و دانست. و او گفت: این که دانستی که نمی?دانی و نمی?توانی هر چیزي را بدانی، خود، دانایی
1 شنیدم که مردي از آسمان آمد و 2 قیمتی بر دنیا گذاشت که .» انتم الفقراء الی اللَّه « ! است. درك فقر بالاترین کمال است دخترم
دنیاکم « ؛ پیش از او هیچ کس چنین حراجی را به راه نینداخته بود. شنیدم که گفته است: دنیاي شما نزد من از عطسه بز خوارتر است
دنیایی این چنین پست چه جاي پرستیدن و دل بستن دارد؟! و چه جاي عشق ورزیدن؟! شنیده?ام ». هذه از هد عندي من عفطۀ عنز
علی، علیه?السلام، آن مرد افلاکی، گفته است: دنیاي شما براي من از خرده?هایی که از قیچی می?افتد و از تفاله?هاي برگ سَلم
4 براستی دنیایی این چنین کوچک را چه به آرزوهاي ». اصغر من حثالۀ القرظ و قراضۀ الجلم « ؛ کوچک?تر و 3 بی?ارزش?تر است
صفحه 52 از 63
بزرگ ما؟! این همه?غوفا و هیاهو تنها و تنها براي چیزي که از خرده?هاي قیچی ریزتر است و بی?فایده?تر! من از امروز دنیا را
گونه?اي دیگر می?بینم. آنچه را که به دنیاآفرین پیوند دارد بزرگ می?بینم و ارجمند، و آنچه را از من است و براي من، کوچک
اگر دنیایی کوچک براي مردي بزرگ، بدتر از استخوان خوکی .» به جهان خرم از آنم که جهان خرم از اوست « ، و بی?ارزش. آري
حلوا خواهم پخت و براي دلم » دنیاخواهی?ام « و » دنیازدگی?ام « است که در دست جذامی باشد، من از 5 امروز براي مجلس ختم
7 از امروز در پی یافتن نسبت .»... إلی اللَّه مرجعکم 6 جمیعاً « و »... إعلموا أنّما الحیاة الدنیا لعب و لهو و زینۀ « : قرآن خواهم خواند که
خودم با گلها می?گردم و تبار خویش را در درختان جستجو خواهم کرد. سبز خواهم شد و بالنده و پویا. از خود خواهم پرسید: من
از تبار کدامین درخت اندیشه?ام؟! پیشینه من ریشه در کدامین خاك دارد؟! و... و پرسشهایم را دامن دامن بر طبق بفهت و حیرت
می?ریزم و به سوي کسی می?روم؛ کسی که بتواند سبد دعاهایم را پر از اجابت کند و با کلید غفران درهاي بسته معرفت را باز
وار از میان گلشعله?ها بیرون آردم. » ابراهیم « جایم دهد و » نوح « کند و مرا راه دهد. کسی که مرا با حقیقت آشتی دهد و در کشتی
کسی که جان مرده مرا با دم مسیحایی?اش حیاتی دوباره بخشد و با عصاي موسوي خویش از شرّ افسونگران نَفْسَم رهایی دهد.
کسی که دنیا برایش خوارتر از عطسه بز، کوچک?تر از خرده برگهاي بدبو و متعفن?تر از استخوان خوك در دستان جذامی باشد؛
به سوي علی، پدر عدالتها. در کدامین بهار، غنچه?هاي نشکفته آرزو متولد خواهند شد و خزان، در مصیبت کدامین گلبرگ پیر و
خسته مویه?کنان می?رود. من در پی آن بهارم و از این خزان گریزان. دستان مرا در دشت ولایت بکارید. می?خواهم دستهایم
سبز شوند و عطر گل محمدي یابند و همراه با یاسها و شقایقها بر گفرد هرچه عشق به ولایت است طواف کنم. می?خواهم با هرچه
بر سینه?اش سنگینی می?کند پیمان بندم. با هر مرد آسمانزاد که فراتر از باورهاي » جمل « خورده و درد » نهروان « علی که زخم
زمینی می?اندیشد و پیامهاي عرشی?اش باران?آسا بر قلبهاي تفتیده امت فرو می?بارد و حیاتی سبز را به ارمغان می?آورد. با
هرچه محمد با هرچه علی با هرچه رهبر محمدي و علوي. پی?نوشتها: 1. [اي مردم] شما به خدا نیازمندید و اوست که بی?نیاز
2. حضرت علی، علیه?السلام. 3. درختی که برگهایی بسیار بدبو دارد. 4. نهج?البلاغه، .( ستوده است. (سوره فاطر ( 35 )، آیه 15
واللَّهف لَدفنیاکفم هذفهف اَهْوَنْ فی عَیْنی مفنْ خفنْزیرف فی یَدف مَجْزومف؛ به خدا سوگند که دنیاي شما « .5 .11 / خطبه 32
7. سوره مائده . 6. سوره حدید ( 57 )، آیه 20 ( حکمت 236 ) ». براي من پست?تر از استخوان خوکی است که در دست جذامی باشد
. 5)، آیه 105 )
دست دعا
اَللَّهفمَّ کَما جَعَلْتَ قَلْبی بفذفکْرفهف مَعْمفوراً، فَاجْعَلْ سفلاحی بفنفصْ رَتفهف مَشْهفوراً وَ افنْ حالَ بَیْنی وَ بَیْنَ لفقائفهف الْمَوْتف
الَّذي جَعَلْتَهف عَلی عفبادفکَ حَتْماً... فَابْعَثْنی عفنْدَ خفرفوجفهف ظاهفراً مفنْ حففْرَتی مفؤْتَزفراً کَفَنی حَتَّی افجاهفدَ بَیْنَ یَدَیْهف
ففی الصَّفّف الَّذي اَثْنَیْتَ عَلی اَهْلفهف فی کتابفکَ، فَقفلْتَ: کَأَنَّهفمْ بفنْیانٌ مَرْصفوصٌ. اَللَّهفمَّ طالَ الافنتظارف، و شَمفتَ بفنَا
الففجَّارف، و صَ عفبَ عَلَیْنَا الافنْتفصارف... بارالها! همان گونه که دلم را به یاد مولایم آبادان ساختی، سلاحم را نیز براي یاریش از
نیام بیرون آر؛ و اگر مرگ، این قضاي حتمی بر بندگانت، بین من و دیدار حضرتش فاصله افکند، هنگام ظهور آن عزیز مرا در
حالی که کفن بر تن آراسته?ام، از قبر برانگیز، تا در رکاب آن حضرت به جهاد برخیزم؛ آري، در همان صف و در شمار همان
آنان بسان سدّي پولادین، سخت محکم و « : رزمندگانی که در کتاب خویش (قرآن) مدح و ثنایشان کرده و گفته?اي
بارالها! این انتظار بس طولانی شد؛ و بدکاران بسی ما را شماتت کردند، و فتح و پیروزي بر ما سخت گردید... ». پرصلابت?اند
مفاتیح?الجنان .× (پس دیگر، او را به فریاد تمامی مستضعفان و مظلومان برسان). آمین
صفحه 53 از 63
در مطبوعات
مترجم: م. ظهرابی جنگ صلیبی با مسلمانان در ایتالیا اسقف اعظم بولونا، کاردینال جیاکوموبیفی، از حرف حساب و بی?پرده
خوشش می?آید. این کاردینال هفتاد و سه ساله اواسط سپتامبر هشدار داد که اگر اروپا دوباره به مسیحیت روي نیاورد، گسترش
اسلام اروپا بویژه ایتالیا را تهدید می?کند و به زعم او اسلام پیروز خواهد گشت. براساس چنین طرز تفکري او معتقد است، باید
شرایط براي مهاجرت کاتولیکهاي لهستانی و فیلیپینی مساعدتر شود و در عوض از ورود مهاجران آلبانیایی، آفریقایی و مراکشی
جلوگیري شود. این سخنان شدیداً مورد انتقاد قرار گرفت و سیاستمداران ایتالیایی با توجه به وابستگیهاي حزبی و گروهی خود در
این مورد عکس?العمل نشان دادند. خانم لیویاتورچو وزیر امور اجتماعی از حزب دمکرات چپ که در تدوین قانون فعلی مهاجرت
تلقی می?کند. در حالیکه جناح راست مخالف » غیر قابل تصور « نقش داشته است، این?گونه موضع?گیري را در شرایط کنونی
کاردینال بیفی یک « : دولت به تمجید از این سخنان پرداخته بود. و لیگ شمال طی موضع?گیري خود در این خصوص اعلام کرد
اسقف اعظم بولونا بدون توجه به چنین عکس?العملهاي شدیداللحنی علیه سخنانش، در آخرین ». تابوي قدیمی را شکسته است
سخنرانی?اش زندگی مسالمت?آمیز مسلمانان در کنار مسیحیان را مورد تردید قرار داد. او حقوق خانواده در اروپا را غیر قابل
مقایسه با کشورهاي مسلمان می?داند. و در این خصوص به موضوعاتی همچون تعدد زوجات و محرومیتهاي زنان در کشورهاي
اسلامی اشاره می?کند. کاردینال بیفی در ادامه می?افزاید، در آینده مساجد و مراکز اسلامی در اروپا در صورتی باید ساخته شود
که ما نیز اجازه داشته باشیم در کشورهاي اسلامی کلیسا بسازیم. این قابل تحمل نیست که آنها در ایتالیا دائماً به ساخت مساجد و
مراکز اسلامی مشغول باشند و در همان حال مبلغان ما در کشورهاي اسلامی رسماً اجازه حمل صلیب نداشته باشند، چه رسد به
اینکه محلی براي انجام فرائض دینی خود داشته باشند. کاردینال بیفی خواستار آن است که دولت از هویت مسیحی - کاتولیک
ایتالیا حمایت کند. براي این روحانی بلندپایه مسیحی گسترش پروتستان و حمایت از مسیحیان در وهله نخست از اهمیت برخوردار
است. نفرت از خارجیان نیز انتقادي است که به او وارد نیست چرا که او خود کلیساهایی را براي اسکان موقت مهاجران اختصاص
داده است. در ایتالیا 130 مسجد رسماً به فعالیت مشغول هستند. بزرگترین این مسجدها در رم احداث شده است و ارتفاع مناره آن
به اندازه ارتفاع گنبد کلیساي سانکت?پتر است. 2 رومانوپرودي رییس کمیسیون اروپایی بتازگی و در یک اقدام غیرمنتظره در
شرکت کرد. 1 او در سخنرانی کوتاهی این نکته را مورد » نوولارا امیلیا رومانا « مراسم افتتاح معبد سیکها (یکی از ادیان هندي) در
تأکید قرار داد که اروپاي جدید کانون آزادي ادیان است. حضور رومانو پرودي، که خود از حزب دمکرات مسیحی و از شهر
ترجمان × : بولونا به قدرت رسیده است در این مراسم بعنوان پاسخ به اظهارات کاردینال بیفی قلمداد می?گردد. پی?نوشتها
Kreuzzug gegen istamische : 20 مهر 1379 ، ترجمه مقاله?اي با عنوان ، سیاسی، سال پنجم، ش 44
Sankt peter 2. Romagna - 1. 79/7/ دي ولت، 4 اکتبر 2000 برابر با 13 Einwanderung in Italien
Novellaral Emilia
گزارش برنامه هاي اجلاس
بسم?اللَّه?الرحمن?الرحیم السلام علی المهدي و علی آبائه سومین اجلاس دوسالانه بررسی ابعاد وجودي حضرت مهدي صبح روز
سه?شنبه هفدهم آبانماه سال جاري با حضور علما، اندیشمندان و شخصیتهاي علمی و سیاسی و فرهنگی به داخلی و خارجی در
سالن مرکز آفرینشهاي هنري واقع در خیابان حجاب شهر تهران شروع به کار کرد. مراسم افتتاحیه پس از نواخته شدن سرود
جمهوري اسلامی و تلاوت آیاتی چند از قرآن مجید با سخنرانی مقدماتی حجۀالاسلام محمدي عراقی رئیس سازمان تبلیغات
صفحه 54 از 63
اسلامی ادامه یافت که عبارت بود گزارشی از فعالیتهاي اجلاس طی سالهاي گذشته. وي ضمن خیر مقدم به کلیه میهمانان و تبریک
میلاد حضرت گفت: سومین اجلاس دوسالانه بررسی ابعاد وجودي حضرت مهدي با هدف تبیین علمی نظریه نجات بشریت با
رویکرد اجتماعی، فرهنگی و تربیتی گشایش می?یابد. وي ادامه داد: باید بپذیریم در دو دهه گذشته آنطور که مورد انتظار بوده
است به موضوع مهدویت و انتظار توجه کافی نشده است. البته باید از علماي ارجمندي که طی قرون اخیر از دوران معاصر آثار
گرانسنگی در زمینه مهدویت به یادگار گذاشته?اند قدردانی کنیم اما باید بدانیم آنچه که انجام گرفته است نسبت به آنچه که باید
انجام بگیرد خیلی ناچیز است. وي با اشاره به تاریخچه برگزاري اجلاس گفت: سال 1374 یک اجلاس مقدماتی و پس از آن هر
دو سال یکبار شاهد برگزاري اجلاس توسط دبیرخانه دائمی بوده?ایم. وي تأکید کرد: گفتمان انتظار و مهدویت به معناي تمام آن
باید در دستور کار جهان تشنه عدالت و معنویت قرار گیرد. بی?شک ریشه بسیاري از بی?عدالتیها، تبعیض?ها و ظلمهایی که بشر
امروز از آن رنج می?برد همانند مصیبتهاي مردم فلسطین به خلأ رهبري عادل و الهی در جامعه انسانی برمی?گردد. وي ارسال
مقالات متعدد علمی و پژوهشی از داخل و خارج کشور را نشانه اشتیاق جامعه جهانی به موضوع مهدویت دانست و گفت: ادبیات
انتظار بسیار گسترده است و می?توان گفت یکی از گسترده?ترین مفاهیم در فرهنگ عمومی و جامعه جهانی است و ادامه داد:
یکی از مهمترین موضوعاتی که باید به آن توجه کرد یافتن راهی براي طرح مسأله مهدویت به شیواترین بیان براي تمام مقاطع
تحصیلی است. در میان برنامه?ها در تمام طول مدت اجلاس مجریان با قرائت اشعاري زیبا و شیوا فضا را بیش از پیش به نام و یاد
حضرتش عطرآگین می?کردند. صبح اولین روز اجلاس بإ؛ سخنرانی حجۀالاسلام والمسلمین هاشمی رفسنجانی ادامه یافت. وي
پس از تبریک فرخنده عید ولادت حضرت و ضرورت پرداختن به مسأله مهدویت خاطرنشان ساخت: شبهات امروز تجدید همان
شبهات قدیمی است که با ادبیاتی جدید بیان می?شود... همچنین تعداد زیادي سایت در اینترنت تأسیس کرده?اند و مدام به
شبهه?سازي می?پردازند. ایشان ادامه دادند: به صورت عادي مسأله مهدویت مسأله روز جهان غرب و لیبرال نیست پس چرا
کارشکنی می?کنند؟ به خاطر یکی از ابعاد وجودي حضرت حجت، عجّل?اللَّه?تعالی?فرجه، که ولایت فقیه و اسلام ناب است. با
توجه به اینکه در این چند دهه ناظر تأثیر شگرف نیابت حضرت مهدي، علیه?السلام، در همه دنیا هستیم طبیعی است آنها که به
دنیایی تک?قطبی و مروج دهکده جهانی هستند روي این مسأله حساس شوند. قبلًا استکبار از دید اختلاف?افکنی بر این قضیه
شبهه وارد می?کرد. اگر ما شاهد ظهور مهدي?هاي کاذب بوده?ایم و می?دیدیم که مدعیان سر از غرب درآورده?اند، خوب آن
موقع هدف این کارشان ایجاد نفاق و تضعیف دنیاي اسلام و درگیري شیعه و سنی بوده ولی امروز علاوه بر آن روي ولایت فقیه
شبهه?افکنی می?کنند که براي ما پایه و اساس است و مهدویت زمینه استفاده از این اصل؟؟؟؟ شده است و فکر نکنید زمزمه برخی
افراد داخلی می?تواند بی?ارتباط با آنها باشد. وي ادامه داد: روایتی است که ظهور حضرت مهدي، علیه?السلام، زمانی است که
همه کسانی که مدعی نجات زمین هستند امتحان خود را پس داده?اند و بشر به ماهیت کاذب آنها پی برده باشد. صبح اولین روز
اجلاس با مدیحه?سرایی و توسل به پیشگاه حضرتش توس برادر ارضی ادامه یافت و عطر حضورش را به مشام و سینه?هاي
عاشقان حاضر در جلسه رسانید. آخرین برنامه پیش از ظهر اول سخنرانی آیت?اللَّه حائري شیرازي نماینده محترم ولی فقیه و امام
جمعه شیراز بود که درباره رابطه شناخت حضرت مهدي، علیه?السلام، و انسان?شناسی به صحبت پرداختند. ایشان فرمودند:
انسان?شناسی، براي شناختن بهتر امام زمان، علیه?السلام، است و مشکل اصلی زمان ما جهل انسان در انسان?شناسی است... نگاه
ابزارگرایانه به علم براي شناختن اشیاء مختلف این کمک را به انسان می?کند که خودش را بالاتر از آن ببیند که در علم خودش
گنجانده شود. ایشان تأکید کردند یأس انسان از احاطه به وجود خودش قدم بزرگی است براي اینکه زمینه فرج را دریافت کند. اگر
قرار باشد انسان در حرکت تکاملی به پیش رود، تفاوت میان آنچه هست و آنچه باید باشد اختلاف پتانسیلی است که ترمودینامیک
حرکت او را فراهم می?کند. معظم?له ادامه دادند: هر قدم علمی، دو قدم رشد را براي انسان فراهم می?کند. آنچه که هست روز
صفحه 55 از 63
به روز کوچکتر خواهد شد یعنی بشر به اشتباهات خودش بهتر از گذشته پی خواهد برد و آنچه را که هست به طریقه?اي جدیدتر
در آینده نزدیک دریافت خواهد کرد. علم در آینده نزدیک شکسته خواهد شد و انسان به این نتیجه خواهد رسید که مشکل او را
علم حل نمی?کند و با توسعه علم نمی?توان امنیت را فراهم کرد. ایشان تصریح کردند: آن حضرت وقتی ظهور خواهند کرد که
انسانها از قبل نیازمند او شده باشند و این نیازمندي در جانشان رسوخ کرده باشد. و در نهایت فرمودند: بشر امروز بتدریج به سمت
تسلیم شدن مطلق در برابر خداوند می?رود و این تسلیم موجبات آزادي انسان را به معناي واقعی کلمه فراهم می?کند.
شرکت?کنندگان در جلسه جهت اقامه نماز، صرف نهار و استراحت سالن را ترك کردند. در طول این فاصله آنچه دیدنی بود
صحنه?هاي مصاحبه توسط صدا و سیما، دبیرخانه اجلاس، مؤسسات و مجموعه?هاي مختلف از حاضرین داخلی و خارجی بود که
معمولاً در تمامی جلسات صحبتهاي دوستانه علما و رجال مملکتی با شرکت?کنندگان و مصاحبه?گران هم چشم?نوازي
توسط آقاي معروف عبدالمجید ،» المخلص فی سففر اشعیاء « برنامه?هاي عصر اولین روز اجلاس با قرائت مقاله ××× . می?نمود
محقق مصري که داراي مدرك فوق?لیسانس زبانهاي سامی از دانشگاه الازهر و لیسانس باستان?شناسی کلاسیک از دانشگاه
زوریخ سوئیس است. وي اذعان کرد: اندیشه خلاصی و خلاص کننده در تمام میراث فرهنگی بشریت وجود دارد. در یک نگاه
بیشتر از سففرهاي دیگر به این مسأله توجه » سففر اشعیاء « کلی به کتب آسمانی دیگر ادیان بخصوص تورات به صورت ویژه در
شده است. وي در ادامه گفت: از جمله نکات مهمی که می?توانم درباره سففر اشعیاء بگویم این است که جملاتی که در این سفر
پیرامون خلاص کننده آمده است با احادیث اسلامی مشابهت زیادي دارد. و در ادامه با اشاره به سه خلاص کننده و منجی که در
سفر اشعیاء به آنها اشاره شده است گفت: دو تن از این منجیان که یکی از آنها حضرت مسیح و دیگري کوروش پادشاه ایرانی
است نامشان ذکر شده اما از منجی سوم اسمی برده نشده و فقط اوصاف و علامات کلی او ذکر شده است که با نگرشی کلی به
متون دینی به این نتیجه می?رسیم که سومین نفر همان امام مهدي، علیه?السلام، است. وي دلیل این ادعا را چنین بیان کرد: که
دلیل اول این است که حضرت عیسی با اینکه از طرف خداوند مبعوث شده بود ولی موفق به تشکیل حکومت نشد و کوروش با
اینکه بنی?اسرائیل را از دست بابلیان نجات داد اما از طرف خداوند مبعوث نشده بود و موفق به تشکیل حکومت واحد جهانی نشد.
» یاسین « از او نام می?برد که احتمالًا تعریف شده » یسا « دوم اینکه در سفر اشعیاء آنجا که به نجات دهنده اشاره می?کند با عبارت
است و کنایه از حضرت رسول، صلّی?اللَّه?علیه?وآله، می?باشد. و سوم اینکه همین ظهور مدعیان دروغین مخلص بودن در طول
تاریخ نشان می?دهد که حضرت مسیح و کوروش نجات دهنده?هاي بشریت نبودند وگرنه بعد از آنها دیگر کسی تلاش
نمی?کرد به دروغ ادعاي نجات?دهندگی بشر را داشته باشد. پس از قرائت مقاله جناب حجۀالاسلام والمسلمین محمدیان نماینده
ولی فقیه در استان سیستان و بلوچستان و بانی و مؤسس و طراح اولیه و اصلی اجلاس به بیان نحوه شکل?گیري آن و عنایات
حضرت بر اجلاس طی این سالها بدینگونه پرداختند: سال 74 بود که از آقاي قرائتی درخواست کردیم اجلاس سراسري نماز را در
شهر زاهدان برگزار کنند. اما ایشان به دلایلی قبول نکردند و ما تصمیم گرفتیم خودمان اجلاس نمازي در شهر برگزار کنیم که
بسیار موفقیت?آمیز بود و خود آقاي قرائتی هم شرکت کردند. این مسأله باعث تشویق ما شد و تصمیم گرفتیم سمینار مشابهی نیز
درباره امام زمان، علیه?السلام، در این استان برگزار کنیم. ایشان ضمن تشریح وضعیت فرهنگی استان و فعالیتهاي تبلیغی وهابیت بر
علیه حضرت گفتند: در ابتداي امر دعوت ما از علماي اعلام نتیجه نمی?داد و بسیاري از آنها با عذرخواهی دعوت ما را در
می?کردند. لذا با دلی شکسته شروع به استمداد از حضرتش کردم و از خود ایشان کمک خواستم. معظم?له در حالیکه اشکهاي
روان زینت?بخش چهره نورانیشان شده بود و گاه هم صداي گریه?شان موسیقی متن سخنرانیشان می?شد ادامه دادند: گویا این
استغاثه و خواهش بی?تأثیر نبود و ناگهان مثل معجزه?اي که اتفاق بیفتد آیات کرام امامی کاشانی، خرازي، رسولی محلاتی و
بسیاري از بزرگان کشور دعوت ما را براي شرکت در این اجلاس پذیرفتند و من مطمئنم این سمینار راه می?افتد و گسترش نیز پیدا
صفحه 56 از 63
می?کند چرا که خود حضرت عنایت به این محفل داشته و دارند. امام جمعه محترم زاهدان همچنین با تأثیر انتظار در ایجاد شادابی
در جامعه خاطرنشان ساخت: همه فریادهایی که امروزه درباره حقوق بشر زده می?شود دروغی بیش نیست و کشتار مسلمانان در
فلسطین نشانه صحت این ادعاست. مردم فلسطین امروز نیاز به منجی را به معناي واقعی کلمه درك می?کنند. چرا که هرچه رنجها
و مصیبتهاي بشر بیشتر شود انتظار او براي رسیدن به منجی بیشتر شود. در پایان سخنرانی ابراز امیدواري کردند که این سمینار
جهانی شود و همه عاشقان حضرتش که مشغول خدمتگزاري در راه اعتلاي اندیشه مهدوي در جامعه هستند جزء سربازان آن
حضرت قرار گیرند. به جهت تأخیري که در آغاز برنامه رخ داده بود برنامه قرائت مقاله توسط حجۀالاسلام پسندیده به روز بعد
موکول شد و حجۀالاسلام قرائتی هم به طور خلاصه صحبتهاي خویش را بیان کرد که سال پیش جوانی پیش من آمد و گفت: شما
راه را گم کرده?اید چرا اینقدر براي اثبات ولایت فقیه تلاش می?کنید و به فکر امام زمان، علیه?السلام، نیستید؟ اگر سعی کنید
نقش ایشان را بگوئید ولایت فقیه خودبه?خود ثابت می?شود. وي با اشاره به اینکه پس از این صحبت با چند تن دیگر به نزد مقام
معظم رهبري رفته و پس از آن تصمیم را بر آن نهادند که بنیاد فرهنگی امام مهدي، علیه?السلام، تأسیس شود و کتب ثقیل درباره
حضرت را تلخیص کرده و به زبان ساده در اختیار عوام قرار دهند و بنا شده که در تمامی مقاطع درسی مطالبی راجع به حضرت
گنجانده شود و گفت: از همه شعرا دعوت کردیم که بیایند و درباره حضرت شعر بسرایند و تمام رسانه?هاي کشور نیز جهت
انتشار مطالب اعلام آمادگی کرده?اند. پس از سخنرانی حجۀالاسلام قرائتی حضرت آیت?اللَّه امامی کاشانی زینت?بخش محفل
شیفتگان و علاقه?مندان حضرتش گشتند و با صحبتهاي خویش بر نورانیت جلسه افزودند. ایشان ضمن اشاره به اصالت مباحث
مهدویت عنوان بحث و سخنرانی خویش را رویکرد جهان امروز به این مقوله بیان کردند و فرمودند: سی درصد از مردم در میان
جمعیت مسیحیان جهان فقط به عیاشی مشغولند و به هیچ عنوان به مسائل معنوي توجه ندارند. سی درصد دیگر متوجه مفاهیم
مکتبی هستند که در زیرمجموعه آن مهدویت را نیز بررسی می?کنند. چهل درصد دیگر از اینها نسبت به این نوع مسائل کاملًا
بی?تفاوتند که شاید با تبلیغات صحیح بتوان آنها را به سمت معنویات جلب کرد. ایشان پس از اشاره به جنبه?هاي اختلاف در
دیدگاههاي مسیحیان گفتند: امّا میان همه آنها این اتفاق نظر وجود دارد که حضرت مسیح زنده است او مظهر فیض خدا بر روي
فیلسوف » ژان گیتون « زمین و مظهر اسماءالحسنی است و روزي نیز ظهور خواهد کرد. معظم?له پس از اشاره به مباحثاتشان با
فرانسوي خاطرنشان ساختند: او به این دلیل حرف اسلام را قبول داشت که می?دید اسلام دستور زندگی براي انسان ارائه می?کند،
اما مسیحیت از ابتداي تولد کودك را متوجه مرگ می?کند. ایشان آفت بحث مهدویت را در مسیحیت چنین برشمردند: در
مسیحیت اعتقاد بر این است که دین از حکومت جداست فلذا مسیح پس از ظهور فقط مصلح است و حکومت نخواهد کرد و پس
از اشاره به برخی تحریفاتی که در کتب اهل سنت راجع به بحث مهدویت اخیراً انجام شده است فرمودند: البته با وجود همه
تحریفها موضوع مهدویت از چنان عمق و ارزشی برخوردار است که این گردبادها به هیچ?وجه نمی?تواند به آن صدمه?اي وارد
کند. سخنرانی معظم?له به جهت تقارن با وقت اذان و نماز مغرب تعطیل و باقی مباحث به جلسه پرسش و پاسخ شب بعد موکول
شد. در حاشیه برنامه?هاي بعدازظهر روز اول اجلاس گروه سرود مدرسه راهنمایی رسالت تهران به اجراء سرودي زیبا با عنوان
در مراسم اختتامیه هم مجدداً اجرا » آقاجون « پرداختند که حال معنوي خاصی به حضار داد. که این سرود به علاوه سرود » السلام «
شد که موجب تحسین بیانی و عملی حضار که همان، اشکهاي روان از دیدگانشان بود، گردید. پایان?بخش برنامه?هاي روز اول
که پس از نماز مغرب و عشاء برگزار شد برپایی شب شعر انتظار با همکاري مرکز آفرینشهاي ادبی حوزه هنري بود و از آثار آقایان
محمود شاهرخی، ضیاءالدین شفیعی، مرتضی نوربخش، عباس براتی?پور، غلامحسین عمرانی، امیرعلی مصدق، اکبر بهدادوند،
محمد عباس سجادي، شهرام مقدسی، علی?رضا؟؟؟؟، جواد محقق و خانم میرسلیمی استفاده شد و این برنامه مثل دیگر برنامه?ها
مورد توجه شرکت?کنندگان در اجلاس قرار گرفت. روز دوم اجلاس: پس از تلاوت آیات نورانی قرآن کریم آقاي محمد
صفحه 57 از 63
مطیع?الرحمن از کشور بنگلادش مقاله خود را پیرامون تأثیر مهدویت بر علماي شیعه که بررسی آثار غیبت بر علما تا دوران صفویه
و معاصر بود را قرائت و نحوه رشد توانائیهاي اجتهاد در میان ایشان را تبیین نمود. این مقاله به زبان انگلیسی نگارش یافته بود و با
ترجمه همزمان قرائت شد. سپس سردار سرلشکر سیدرحیم صفوي به قرائت مقاله خویش با عنوان ویژگیهاي یاوران مهدي،
علیه?السلام، که مشتمل بر یک مقدمه و چهار فصل بود پرداختند و این خصوصیات را از نظر ایمان، اطاعت و شجاعت و با عناوینی
نظیر محکمتر از پاره?هاي فولاد، عقابان تیزچنگ، سخت?تر از صخره?ها، قاریان قرآن، راهبان شب و شیران روز... توضیح و تبیین
نمودند. سخنران صبح دوم جناب علامه عسکري بود که ایشان پس از تبریک میلاد قطب عالم بشریت با استناد به آیه اول سوره
بقره قرآن؟؟؟؟ هدایت براي کسانی دانست که ایمان به غیب دارند. مباحثی را که ایشان طی سخنرانی مورد نقد و بررسی قرار
دادند عبارت بودند: اشتراك همه ادیان و عقاید و مذاهب درباره وجود منجی آخرالزمان و وضوح بیشتر این مطلب در قرآن و
اسلام به خاطر عدم تحریف کتاب آسمانی، کم?کاري و کاستی حوزه?هاي علمیه و رسانه?هاي جمعی در تبلیغ این مسأله، فضیلت
شیعیان بر پیروان مکتب خلفا در بحث نگهداري و نقل حدیث و کتاب جامع حضرت امیر، علیه?السلام، نشانه?هاي ظهور و
دسته?بندي آنها، عمل کردن حضرت مهدي، علیه?السلام، در قضاوتها بر طبق علم خویش به خلاف رویه دیگر معصومین،
علیهم?السلام، و رجعت. در ادامه ایشان به سؤالات برخی حضار پاسخ دادند. به عنوان مثال درباره وظیفه ما در سالگرد نیمه شعبان
فرمودند: ما باید جشن بگیریم و جشن گرفتن هم چراغانی نیست ما اصلًا در اسلام چراغانی نداریم، مثلًا می?توانید غذا درست
کنید و به فقرا بدهید و امثال این کارها. و یا در رابطه با نحوه جنگیدن حضرت فرمودند: به نظر من جنگیدن امام زمان،
علیه?السلام، با همان شمشیر است و همه تجهیزات اتمی و تکنولوژیک امروزي از بین می?رود چرا که جنگیدن اخلاقی با
تجهیزات امروزي امکان?پذیر نیست. فکر کنید اگر بخواهند براي جنگیدن با یک مملکت از بمب اتم استفاده کنند این باعث
مرگ یک طفل معصوم هم می?شود. به همین دلیل من فکر می?کنم جنگ فقط با همان شمشیر صورت می?گیرد. حضرت علامه
با حلول وقت نماز پاسخگویی به باقی سؤالات را خاتمه داده و حضار جلسه را براي اقامه نماز ترك کردند. برنامه آغازین
بعدازظهر دوم قرائت مقاله آرمان شهر دینی و آرمان شهر حکیم فارابی توسط آقاي غلامحسین احمدي بود. وي در این مقاله بیان
نمود: مسأله انتظار و منتظرانه زیستن ریشه در اندرون انسانها دارد و انسان به امید آنکه روزي انتظارش دست یابد نور امید را در دل
خویش زنده نگه می?دارد. وي در ادامه گفت: در نظر فارابی، انسان موجودي است که ضرورت حیات، او را به جامعه فرا
می?خواند و در مقابله با دیگران است که می?تواند به کمالات مطلوبش دست یابد. ایشان در ادامه با قیاس میان دو نوع آرمانشهر
گفت: فیلسوفان از یک طرف و ادیان از طرف دیگر، مدینه آرمانی را توصیف کرده?اند... در نگاه فیلسوفان این مفهوم بار
ایدئولوژیکی نداشته و لذا کمتر درصدد تغییر وضع موجود بودند و در پایان چنین گفت: فارابی به تحلیل یک جامعه آرمانی
پرداخته و هرگز راه دستیابی بدان را تبیین نکرده است اما در سنت دقیقاً آورده شده که مهدي، علیه?السلام، با شمشیر قیام خواهد
کرد و با یک انقلاب همه?جانبه، همراه با مصائب و رنجهاي فراوان به جامعه آرمانی دست خواهد یافت. پس از این مقاله مولوي
عبدالرحمن ملازهی امام جمعه اهل سنت چابهار به تبیین دیدگاه پیروان مکتب خلفا راجع به حضرت مهدي، علیه?السلام، نمود.
وي پس از اشاره به مشترکات بسیار میان شیعه و سنی در این رابطه و تألیف کتب بسیار توسط علماي ایشان در رابطه با حضرت
مهدي، علیه?السلام، و مقابله جدي با منکرین در پایان گفت: همانگونه که ما از اسامی همه امامان تبرك می?جوئیم نسبت به نام
حضرت مهدي، علیه?السلام، نیز ارادت خاصی داریم و من نام فرزندم را به همین دلیل مهدي گذاشته?ام. وي اظهار امیدواري کرد
اینگونه مجالس موجبات نزدیکی و وحدت میان شیعه و ایشان را فراهم آورد. در ادامه برنامه?هاي دومین روز اجلاس بررسی ابعاد
وجودي حضرت مهدي، علیه?السلام، حضرت آیت?اللَّه خزعلی زید عزه آنگونه که شایسته بود نیمه شعبان و نوید ظهور حضرت
را تبریک گفته و با استناد به تفاسیر مختلف از شیعه و سنی مفهوم هدایت را تشریح کرده به رابطه میان آن ولایت اهل بیت،
صفحه 58 از 63
علیهم?السلام، اشاره کردند و پس از تبیین نگرشهاي مردم نسبت به نظام اجتماعی تصریح کردند: وقتی حضرت مهدي،
علیه?السلام، ظهور کنند مردم خداسالار می?شوند. ایشان انتظار را مفهومی جهانی و متعلق به همه ملل دانسته و گفتند: الآن در
آمریکا اعتقاد پیدا کرده?اند که مردي می?آید و همه کاخهاي ظلم و جور را خراب می?کند. آنها فیلمی هم در این رابطه
ساخته?اند که من این فیلم را دیده?ام. علت این انتظار را سردرگمی و خستگی مردم از شعارهاي توخالی دانستند و فهم خلاصی
دنیا در پایان تاریخ را نتیجه سطح شعور بشر بیان کردند. ایشان زمزمه تک?قطبی شدن جهان را طبیعی معرفی کرده و گفتند: مردم
باید تا رسیدن قطب عالم وجود و تک?قطبی شدن واقعی جهان نسبت به این مفهوم مأنوس شوند. سپس به همه مسلمین توصیه
کردند در مواقع گرفتاري به حضرت رجوع کنند و تصریح کردند: این مرد بسیار مهربان است و من بعینه دیده?ام که رجوع به
ایشان مشکلات ما را حل می?کند. آنها که بخواهند امام مهدي، علیه?السلام، را انکار کنند همانند کسانی هستند که بخواهند خدا
را انکار کنند. در ادامه ایشان به بیان نمونه?هایی از عنایات حضرت مهدي، علیه?السلام، به انقلاب و نظام طی نیم قرن گذشته
پرداخته و حاضرین را متنبه و متأثر گردانیدند. برنامه پیش از اذان مغرب قرائت مقاله خراسانیان و مسئولیت آنان در عصر ظهور به
زبان عربی شیرین و فصیح و با شور و احساسات فراوان توسط حجۀالاسلام والمسلمین علی کورانی بود که خستگی ناشی از
فشردگی برنامه?ها را از تن حضار بدر کرد و احسنت ایشان را برانگیخت. ایشان با اشاره به اینکه برخی مخالف حکومت دینی
هستند و حکومتهاي لائیک هم از تحقق آن جلوگیري می?کنند گفتند: پس چرا در راه تأیید اسرائیل که داراي یک حکومت
نژادپرست است اینقدر تلاش می?کنید؟ غرب دروغ می?گوید، دین یهود از نظر آنها باید حکومت کند و دولتشان را هم باید بر
خاك دیگران برپا کنند. آنها حاضرند هزینه این حکومت را متقبل شوند. وي در ادامه به اینکه در حال حاضر و پس از انقلاب
دنیاي اسلام اعم از شیعه و سنی هم چشم به ایران دوخته?اند و هم به ایرانیان زمینه?ساز ظهور افتخار می?کنند بیان نمودند که شما
اصلًا نیازي به التفاط ندارید، نیازي به نظر انداختن شرق و غرب ندارید. چرا که الآن غربیها خود به اسلام و متعلقاتش رو
آورده?اند و با اشاره به برخی از این نمونه رویکردها مثل استفاده از نظام اجازه که در حوزه?هاي علمیه اسلامی رایج است در
کشورهایی نظیر آمریکا اشاره کرده و گفتند: در عصري که اندیشه غرب در آن شیوع یافته و مسلمانان به میزان زیادي تحت تأثیر
آن واقع گردیده?اند، مسلمانان زمینه?ساز ظهور، حق دارند به اندیشه اسلامی و عدالت اسلام افتخار نمایند. ترجمه مقاله شیوا و
زیباي ایشان پس از نماز مغرب و عشاء قرائت شد که البته شور قرائت اصل مقاله را نداشت و در مدتی بیش از 2 ساعت ایشان به
همراهی حضرت آیت?اللَّه کاشانی به پاسخگویی سؤالات شرکت?کنندگان در اجلاس پرداختند که به علت اینکه بناست تمام ا
معرفی کتاب
نام کتاب: سیماي علی، علیه?السلام در آینه شعر فارسی، جلد اول مؤلف: رضا ثابتی به کوشش و با مقدمه فرید پورمصطفی ناشر:
306 صفحه قیمت: 14000 ریال کتاب سیماي علی، علیه?السلام، در آینه شعر ، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی چاپ اول: 1379
فارسی همزمان با سال امام علی، علیه?السلام، انتشار یافته و شامل مجموعه اشعاري از شاعران مختلف در مدح و ستایش مولاي
در سال 1334 منتشر شده بوده و حالا به مناسبت سال امیرالمؤمنین، » تذکره علوي « متقیان می?باشد. این کتاب پیش از این با نام
علیه?السلام، به همت کوششگر تجدید چاپ شده است. کتاب شامل 150 شعر از شاعران مختلف است که کوتاهترین آنها
تک?بیتی و بلندترین آنها همچون اشعار صفی علیشاه، فواد و ظهیرالسلام زاده دزفولی بیش از هفتاد بیت را شامل می?شوند.
عموماً متعلق به شاعرانی است که از عهد صفویه به بعد در ایران ظهور کرده?اند، اما « گرچه مؤلف در مقدمه کتاب گفته که اشعار
از اشعار متقدم همچون سروده?هاي سعدي، شاه نعمت?اللَّه ولی، فردوسی، مولوي، عطار، کسایی مروزي، سنایی، حافظ هم در
مجموعه به چشم می?خورد. در کل مؤلف از تعریف خاصی براي گردآوري این مجموعه پیروي نکرده و این گردآوري بیشتر
صفحه 59 از 63
ذوقی بوده است. براي همین از شاعران طراز اول و نام آشنا گرفته تا شاعران ناشناس و گمنام نمونه?هایی گزیده شده است. از نظر
قالب هم در بین اشعار مجموعه تنوع کاملی دیده می?شود و از مثنوي و قصیده تا غزل و رباعی و دوبیتی و مسمط و ترجیع و
ترکیب می?توان یافت. اگر چه از شاعران متأخر و منسوب به قرن حاضر نیز اشعاري انتخاب شده اما هیچ یک از شعرها در قالب نو
یا نیمایی نیست. تنظیم اشعار نیز نامشخص است و از اسلوب خاصی پیروي نمی?کند. نویسنده تقریظ کتاب در چاپ اول و فهرست
شاعران منتخب حکایت از تعلق خاطر احتمالی گردآورنده به طریقت اویسیه دارد. کتاب با دو شعر از مؤلف به پایان می?رسد.
شاید این تصور پیش آید که کتابی که پس از تنها چهل و پنج سال تجدید چاپ می?شود نیاز به کوششگر ندارد، اما کوششگر در
مقدمه خود توضیح داده که قصد انتشار مجموعه?اي چند جلدي شامل اشعار مربوط مولی?الموحدین را داشته و وقتی به
مجموعه?اي آماده از مؤلفی دیگربرخورده به خاطر حفظ حرمت و پاسداشت زحمات او از نقل اشعار این مجموعه در کتابهاي
خود، خودداري کرده و آن کتاب را عیناً تجدید چاپ کرده است. با اینهمه با توجه به اینکه چنین کتابی منحصر به فرد نیست و
مجموعه?هاي گردآوري شده با موضوع مدح مولا فراوان?اند همچون کتاب مناقب علوي در شعر پارسی که به کوشش احمد
احمدي بیرجندي سال 1366 توسط بنیاد پژوهشهاي اسلامی منتشر شد و از قدمت و ارزش تاریخی خاصی هم برخوردار نیست، جا
داشت کوششگر مداخله بیشتري در اصل کتاب کند و مطابق قواعد کتابشناختی روز به تصحیح و تکمیل متن اصلی بپردازد.
فی?المثل برخی شاعران ناشناخته?تر را معرفی کند، و یا ترتیب اشعار را بر حسب توالی تاریخی و یا براساس حروف الفبایی عنوان
شعر یا نام شاعر نظامی ببخشد. در هر حال کتاب حاضر به دلیل ارایه نمونه?هاي متنوعی از جلوه?هاي ارادت به امام?المتقین علی،
علیه?السلام، در طول تاریخ ادبیات پارسی مجموعه?اي نغز و خواندنی است و می?تواند منبع قابل توجهی براي علاقه?مندان به
شعر فارسی و شعر مذهبی و همچنین پژوهشگران، مداحان و واعظان و... به شمار آید.
موعود در روایات
عن المفضّل بن عمر، عن ابیعبداللَّه، علیهالسلام، قال: اَقْرَبف ما یَکفونف العفبادف افلَی?اللَّهف عَزَّوَجَلَّ وَ اَرْضی ما یَکفونف عَنْهفمْ
افذَا افْتَقَدفوا حفجَّۀَاللَّهف وَ لَمْ یَعْلَمفوا بفمَکانفهف، وَ هفمْ فی ذلفکَ یَعْلَمفونَ اَنَّهف لَمْ تَبْطفلْ حفجَجف?اللَّهف فَعفنْدَها فَتَوَقَّعفوا
الْفَرَجَ کفلَّ صباحف وَ مَساءف... مفضّل بن عمر از امام صادق، علیهالسلام، نقل میکند که آن حضرت فرمود: بهترین حالات تقرّب
مردم به خداي عزّوجلّ و بالاترین خشنودي او از آنها در زمانی است که حجّت خدا را نیابند و جاي او را ندانند؛ و با این حال، باور
دارند که حجّتهاي حق هیچگاه باطل نمیشود (و آنان باید در راه خدا و دین او قدم بردارند). در چنین زمانی، هر روز و شام منتظر
نکتهها: 1- ارزش و اهمیتف باور و شناخت نسبت به دین و حجت الهی × . اثباةالهداة، شیخ حرّ عاملی، ج 6، ص 406 .× ... فرج باشید
در زمان غیبت، آن قدر زیاد و والاست که منتظران را به بالاترین و برترین مراتب تقرّب و رضاي الهی میرساند. 2- امام و حجت
الهی گرچه در ظاهر غایب است، اما دین و حجت حق را به بندگان میرساند و نمیگذارد کسانی که طالب حق و حقیقت هستند،
به گمراهی و انحراف بیفتند. 3- انتظار فرج باید در هر صبح و شام باشد؛ و منتظران براستی چشمانتظار باشند. 4- انتظار راستین،
ثمره و میوه شناخت، یقین و بصیرت است.
درباره